۱۴ اسفند ۱۴۰۰

نخبه کیست؟

 




نخبه کیست؟


 

به نظر می آید این کلمه اولین بار حدود دو قرن پیش مورد استفاده قرار گرفته باشد. شاید بشود گفت، در حدود اوایل قرن بیستم بود که اصطلاح نخبگان به "طبقه سیاسی" یعنی گروه رهبران و تصمیم گیرندگان اطلاق شد. از آن زمان، تعاریف و دیدگاه های متعددی از کلمه نخبه پدیدار شده است.


"Elite" از کلمه لاتین eligere به معنای برگزیده گرفته شده است. در واقع از این کلمه، چیزی به غیر از تمایز عده ای با ویژگی های خاص از توده مردم استنباط نمی شود. این اصطلاح عمدتن به دلیل اینکه معمولن با ارزیابی و قیاس همراه است، همیشه یک مبحث دو قطبی را در پی داشته است. با این حال در یک معنای تکامل یافته و تاریخی، باید گفت: این کلمه، اغلب برای تعیین گروهی که بالاتر از حد متوسط ​​در جامعه هستند استفاده می شود.


اگر شما موفق شوید تعاریفی که طی حداقل یک قرن پیش در این مورد، بوسیله همه فیلسوفان جهان ارائه شده اند را جمع آوری کنید، قطعن به چیزی غیر از آنچه بطور خلاصه فوقن گفته شد، دست نخواهید یافت.

به عقیده من برای آنکه مشخص شود نخبه کیست، نمی توان تعریف کلی و فراگیری را ارائه داد. بنابراین باید برای اجتماعات بشری، طبقات و گروه های ویژه ای قائل شد و در آن محدوده ها به بررسی پرداخت. با این وجود، یک نکته را می توان به عنوان نقطه مشترک در تفسیر مفهوم این کلمه به رسمیت شناخت و آن اینکه، نخبه زمانی موضوعیت می یابد که آن کار و عمل ویژه، اثرات مستقیم و یا غیرمستقیم مثبت در زندگی انسانها بگذارد و یا گذاشته باشد. در غیر اینصورت باید به نوعی دیگر از نخبگان قائل باشیم که می توان آنها را نخبه منفی نام داد. مانند هیتلر، چنگیز، استالین و دیگرانی که جهان را به لبه پرتگاه نابودی کشاندند.

 

بگذارید با آنالیز این مطلب، نظری به عمق آن بیاندازیم.

برای شروع می توانیم طبقه ورزشکاران جهان را در نظر بگیریم. در این حال می توانیم بر اساس تعاریفی که در این مورد ارائه دادیم ادعا کنیم که همه ورزشکارانی که دارای مدالهایی از برنز تا طلا در مسابقات جهانی هستند، در زمره نخبگان ورزشی در سطح بین المللی قرار می گیرند. بدیهیست که افراد دیگری را می توان در این زمینه، نخبه تصور نمود و آن افرادی هستند که نه در سطح بین المللی، بلکه در سطح کشوری به چنین مدالهایی دست یافته اند.


در همه زمینه های مختلف، مانند موسیقی و انواع هنرهای دیگر می توان به طریق فوق، عده ای را در ردیف نخبگان، در آن مورد خاص قرار داد. نخبگان موسیقی با شرایط خاص خود که از سطح یک شهر و یا یک کشور تا سطح جهانی گسترش می یابند.

در این حال، تعریف کلمه عوام چیزی نخواهد بود جز اکثریت مطلق انسانها در جهان که در طبقه نخبگان قرار نمی گیرند. زیرا مشغول زندگی روزمره طبیعی خود می باشند که چیزی نیست جز یک روند عادی تحصیل، ازدواج، تشکیل خانواده، تولید نسل، خرید ماشین و خانه و لذت بردن از این روند. با این حساب، در واقع یک نخبه را می توان غیرطبیعی دانست، زیرا در اکثر اوقات این افراد یک زندگی عادی را فدای نقطه نظرات خود نموده اند.

 

کدگذاری افراد به عنوان یک عنصر در جهان نخبگان، به آنچه فوقن گفته شد ختم نمی شود، بلکه اشکال در مورد افرادی ظهور می یابد که تولیدات آنها از نوع دیگریست. مانند نویسندگاه ، شاعران و فلاسفه و مانند آن. در این زمینه ها، تعیین آنکه چه کسی را می توان نخبه دانست، کاری مشکل است . زیرا برای مثال، اگر شما یک فلسفه خداباورانه را مطرح کنید، همه جهان خداناباور، در برخی موارد، حتی بدون آنکه آن فلسفه را دقیق مورد مطالعه قرار بدهند، در مقابل آن خواهند ایستاد.  البته در جهت عکس نیز وضع به همین منوال است.

 

 


یک آشفتگی بی نظیر

بیایید یک نخبه در زمینه فلسفه و یک نخبه در زمینه ورزش را در نظر بگیریم. چیزی که منطق آن را تأیید می کند آن است که هیچکدام از این دو، تنها به دلیل آنکه در محدوده گروه و طبقه خود نخبه محسوب می شوند را نمی شود در آن گروه دیگر به عنوان یک تولید کننده فکر، یک راهنما و یا حتی یک توصیه کننده ساده بکار گرفت. البته این امر بدان مفهوم نیست که افراد در زمینه های مورد علاقه خود، اجازه اظهار نظر ندارند، اما چیزی که باعث تأسف است این امراست که مدیای فعال زیر نظر گلوبالیسم منفی، برای پیشبرد اهداف خود، از آن سود می جوید و عناصری ازعامه که در هیچ زمینه ای در مقام نخبه قرار ندارند، به قصد بالا کشیدن خود از جهان عادی ها و معمولی ها و نزدیک شدن به جهان نخبگان براحتی آن را می خرند و بکار می بندند، بدون آنکه بتوانند از این نقل قولهای خود از آن نخبگان که در موردی خاص بیان شده است، نتیجه گیری معقولی ارائه دهند. سند این گفته را می توانید در اکثر پستهای نقل قولی در سوشیال مدیا بیابید.


آش این عوام که به خیال خودشان و یا در ناخودآگاه خودشان در حال گذر به جهان بالاتر، البته از دیدگاه ارزشهای کنونی سیاره ما، می باشند چنان شور است که برای مثال یک گفته وینستون چرچیل را در یک مبحث دیگر، برای مثال در مورد نحوه زندگی شخصی شما، بکار می گیرند. تو گویی ما باید در زندگی روزمره خود از یک سیاستمدار دوران جنگ، که تازه خوشنام هم نیست بیاموزیم. از آن خطرناکتر آنکه، جدیدن مد روز مدیا این است که یک فرد محبوب در سینمای هالیوود را در یک گردهمآئی دعوت نموده از او می خواهند تجربه خود را در مورد موضوع بخصوصی عنوان کند و در پی آن، داستان او را در موقعیتهای مشخصی، بر اساس منافع خود، انتشار می دهند. نتیجه چیست؟ آنکه در افکار عوام یک آشفتگی تمام عیار بوجود می آورند. 


باید توجه داشت که راه گذار از جهان عامه به جهان نخبگان، تنها از میان یک کرمچاله به نام «مطالعه و تحقیق عمیق» بر روی یک موضوع خاص  می گذرد. در اینصورت این فرد به مرور زمان، قابلیت ارائه نتیجه تحقیقات خود را بدست خواهد آورد و با ممارست و پشتکار در روند «پژوهش - نتیجه گیری»، در صورت داشتن استعداد و برحسب کیفیت کار خود، ممکن است روزی افکار عمومی، وی را در دنیای نخبگان جای دهد. زیرا در هر حال در هیچ کجای زمین، موسسه و سازمانی برای تعیین  اینکه چه کسی نخبه است وجود ندارد. سازمان اهدای جایزه نوبل نیز با ارائه این جایزه، در نهایت به جهان، نخبه ترینها را در زمینه های خاص خودشان معرفی می کند. به همین ترتیب، همه سازمانهای مشابه که جوایزی در زمینه های دیگر، مانند گِرمی، اسکار و... اعطا می کنند در همین ردیف قرار می گیرند. البته گذشته از همه زدوبندی که در زیر پوست گلوبالیسم منفی در جریان است.

 

 

من فکر می کنم نخبگان را می توان به طور کلی به سه دسته زیر رده بندی نمود:

۱-    آنکه در زمینه ای خاص دارای تولیدات ویژه ای باشد که افراد بسیار نادری قادر به ایجاد آن هستند، بدون آنکه این تولیدات، اثری بر زندگی روزمره انسانها داشته باشد. مانند تعداد گلهایی که یک فوتبالیست مشهور(نخبه) در یک بازی به تیم روبرو می زند.


۲-    آنکه نتایج فعالیتهای او، بطور مستقیم زندگی روزمره مردم را متأثر سازد. برای مثال تولید الکتریسیته توسط ادیسون.


۳-    آنکه فعالیتهایش بطور غیرمستقیم انسانها را تحت تآثیر قرار می دهد. مانند خوانندگان و نوازندگانی که یک اثر زیبای استثنائی موسیقیایی را تولید نموده و در اختیار عموم قرار می دهند.


۴-    مربیان حقیقی معنوی که نحوه برخورد انسان را با مقوله مبدا خلقت، ترسیم نموده اند.


 

با این وصف می شود گفت، دو نوع کدگذاری برای جای دادن یک شخص در جهان نخبگان وجود دارد.

الف) نخبگانی که تولیدات آنها مورد تأیید مراکز صلاحیتدار می باشند. مانند برندگان جوایز از سازمانهای شناخته شده جهانی.

برای مثال: اسپنسر تریسی(Spencer Tracy) که نام او را موسسه فیلم آمریکا ای اف آی(AFI) در لیست نه هنرپیشه برتر مرد سینمای آمریکا ثبت کرده است. و یا نیلز بور که در زمینه فیزیک موفق به کسب جایزه نوبل شد و غیره.


ب) نخبگانی که اثراتی به مراتب بزرگتر در جهان داشته اند ولی ممکن است گروه های فکری خاص، ضمن آنکه در نخبه بودن آنها شکی ندارند، با این حال، موافق ایده های آنها نیز نمی باشند. مانند کریشنا، زرتشت، موسی، عیسی، محمد و برخی از عرفا مانند حافظ، سعدی، مولوی و دیگران از یکسو و از سوی دیگر افرادی با اثراتی به مراتب کوچکتر(از نظر تعداد پیروان) ، مانند مارکس، داروین، فروید، سارتر، کافکا، کامو و دیگران. در سطحی گسترده تر می توان مشاهده نمود که اکثر این افراد اگر مورد تأیید جهان غرب باشند، جبهه شرق، آن را به عنوان نخبه و الگو نمی پذیرد و بالعکس. اما مغزهای سالم چه در شرق و چه درغرب، که دچار دگماتیسم افراطی خشکه گرایانه نباشند، این افراد و افراد مشابه در تاریخ را، چه با عقاید آنها موافق باشند یا خیر، جزو نخبگان بحساب می آورند.

با این حساب، ایجاد آریستوکراسی واقعی نمی تواند محلی از اِعراب  داشته باشد، زیرا قبل از هر چیز در تعیین آنکه نخبه واقعی کیست، اشکال ایجاد خواهد شد. 


به عقیده من صِرف آنکه کسی کتابی نوشته باشد آن شخص را در زمره نخبگان قرار نمی دهد. زیرا اثر آن کتاب می تواند عواقب خطرناکی برای گروه دیگری از انسانها داشته باشد. مانند کتاب «درباره یهودیان و دروغ های آنها» که مارتین لوتر با نوشتن آن، یک مجوز دینی در حکم یک تکیه گاه مطمئن به آلمان نازی داد تا با چاپ مکرر و توزیع گسترده آن، بر افکار توده مسیحیان جهان اثر گذاشته، قتل عام چند میلیون انسان را توجیه کند.


 

 

به عنوان یک تعریف کلی و ساده می توان گفت:

در سطحی وسیع و در جامعه انسانهای معمولی که به زندگی روزمره خودشان مشغول می باشند، این سوشیال مدیاست که برای آنها نخبه تعیین نموده، به آنها می فروشد و ما می دانیم که وجود سوشیال مدیای مستقل تقریبن یک خواب و خیال است.


یک نخبه واقعی آن نیست که در یک عرفان و فلسفه بافی طولانی که با استفاده از کلمات، اصطلاحات و جمله بندی های پیچیده ارائه می شود، انسانها را گیج کند.


               " یک نخبه واقعی آن است که به ما بگوید این جهان هستی چگونه و بر چه اساسی ساخته شده است. انسان کیست و به چه علت موجود شده است و در این دنیای خشن مادی، وظیفه اش چیست و بعد از مرگ چه رخ می دهد. "


البته این بدان معنا نیست که کس دیگری را نمی توان در زمره نخبگان قرار داد. اما در این رابطه یک شرط اساسی وجود دارد تا یک شخص را بتوان یک نخبه طراز اول نامید و آن، منحصربفرد بودن دستاوردهای آن شخص است. همه کسان دیگر در زمینه های مختلف، فقط می توانند به عنوان نخبه نسبی، یا بهتر است بگوئیم بهترینها، کدگذاری شوند.



در پایان لازم است به یک نکته مهم توجه شود و آن اینکه:

 

از نقطه نظر انسانی، فرقی مابین طبقه عادی ها و معمولی ها و طبقه نخبگان وجود ندارد. زیرا فرق یک نخبه واقعی با یک فرد معمولی در آن است که از آن اولی چیزی تراوش نموده است که ازآن فرد معمولی دیده نشده است و این امر ضمن آنکه برای آن نخبه یک امتیاز است، برای فرد عادی یک کمبود و یا یک عیب محسوب نمی شود.

 

اکثر مطلق انسانها بدنیا می آیند که در یک روند عادی و معمولی، به یک زندگی زمینی پرداخته و طی آن، به سیرکمال روحی خود ادامه دهند.


فکر می کنم تا همین حد برای یک آنالیز مختصر کافی باشد، چه در غیر اینصورت، ده ها فاکت دیگر را می توان وارد معادله نمود و بررسی کرد.

 




تحقیق و پژوهش:  فرامرز تابش

05.03.2022




کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:

kofi ödsj- nv foa tgsti




فایل صوتی برای نابینایان 




۱۰ بهمن ۱۴۰۰

 


تحلیل روند ایجاد و سیر صعودی آتئیسم


آتئیسم[1] یکی از مدلهای فکری در مورد مبحث داغ "خدا و مبدا خلقت" می باشد. این مدل فکری در مقابل مدلهای دیگری مانند منوتئیسم[2]، دئیسم[3]، ​​تئیسم [4] و پلی تئیسم[5]، قد عَلَم کرده به تخطئه این گونه تفکرات که در زمینه اثبات وجود خدا یا خدایان بحث می کنند پرداخته، آنها را رد می کند.

آتئیسم خود شامل نوع دیگری از تفکرات مشابه می باشد که به اگنوستیسیسم [6] معروف است. در مباحثی که این گروه آخر ارائه می دهد، اعتقاد بر آن است که وجود خدا نامشخص است و قابل توصیف نیست.


اگنوستیسیسم نوعی تفکر است که با تکیه بر این واقعیت که  دانش و درک انسان محدود است، هم با خداباوری و هم با الحاد سازگار است، اما خصلتن بیشتر به سمت آتئیسم گرایش دارد. اگنوستیک ها به سوال رایجی که همیشه در این راستا مطرح بوده است، مبنی بر اینکه: "نظر شما در مورد وجود خدا چیست؟" بطور مستقیم با "بله" یا "خیر" پاسخ نمی دهند، بلکه از جملاتی چون : "نمی دانم"، "روشن نشده است"، "نمی توان پاسخ داد" و غیره استفاده می کنند.

به نظر می آید نقطه نظرات این گروه، همانند انسانگرایان اولیه فرانسوی در عصر روشنگری باشد که معتقد بودند، ما نمی دانیم خدا هست یا خیر، پس بیایید ببینیم اگر وجود او را نادیده بگیریم، تکلیف انسان چیست.


در کنکاش برای یافتن افراد برجسته اولیه این ایدئولوژی، یک بیولوژیست بریتانیائی به نام توماس هنری هاکسلی[7] را می توان به جرأت، اصلی ترین شخصیت این گروه دانست. شاید بشود با قاطعیت اعلام داشت که این طرز فکر، بسیار بنیادین تر از آتئیسم است، زیرا در هر حال هر نوع تفکری دارای مراحل تکاملی می باشد و شک بر وجود خدا، یقینن مرحله ماقبل انکار قطعی وجود اوست.


اعتقاد آتئیسمی، تنها مربوط به دوران روشنگری و انتهای قرن شانزدهم میلادی که ردی از آن در برخی آثار آلمانی دیده شده است تا اواسط قرن نوزدهم میلادی که کتاب فویر باخ[8] با نام جوهر مسیحیت انتشار یافت، نمی شود، بلکه رد پای آن را می توان در یونان باستان نیز یافت. طبق اسناد ثبت شده، کلمه آتئیسم با نام آلفا تئیسموس[9] به مفهوم رد وجود خدا یا بی خدائی در میان یونانیان باستان مصطلح بوده است.

 

آتئیسم و کمونیسم

دو فرق بارز و اساسی مابین این دو عقیده وجود دارد:

          ۱- کمونیستها از نظر اعتقادی، عمومن به بلوک شرق، چین یا روسیه، تعلق دارند و مخالفت شدید خود را با جهان سرمایه داری غرب بی پروا نشان می دهند. عمده تأکید کمونیسم، بر روی مسائل سیاسی و اقتصادی می باشد و لزومن به بحث در مورد رد و انکار خدا نمی پردازد، گرچه در این جهانبینی، عقیده غالب، بر عدم وجود خدا استوار است.


          ۲- آتئیسم عمومن کشش بسیار زیادی به جبهه غرب دارد و یا حتی می توان ادعا نمود، محصول جهان صنعتی و علمی جهان غرب می باشد و عمده فعالیت فکری آن، بر پایه انکار وجود خدا استقرار دارد و برنامه سیستماتیک برای مسائل سیاسی و یا اقتصادی ندارد، زیرا آتئیسم یک جهانبینی کامل، مانند کمونیسم، نیست. برای مثال آتئیستها برنامه ای برای کنترل جهان از طریق سیاست و اقتصاد ندارند، چون اصولن قصد کنترل جهان را ندارند. علاوه بر آن، آتئیستها به اعلامیه حقوق بشر باور داشته، آن را محترم می شمارند.


در پاسخ به این سوال که آیا این دو تفکر، نقاط مشترکی هم با یکدیگر دارند؟ باید گفت: بیولوژی داروین، روانشناسی فروید و حتی اساس اقتصاد مارکس می تواند نقاط مشترک آنها باشد. اما نباید فراموش کرد که این دو طرز فکر، مانند آب و روغن، در هم ادغام شدنی نیستند، زیرا اکثریت آتئیستهایی که دارای تحصیلات آکادمیک می باشند، به علت تعلق خاطرشان به بلوک غرب و تکیه بر دستاوردهای علمی وسیع این جبهه، و حقوق بشر، با عقاید کمونیستی که در تعارض با جهان غرب است، مخالفت جدی دارند.

بطورکلی، آتئیسم را می شود فقط یک ایدئولوژی دانست، در حالی که کمونیسم یک برنامه کامل، گرچه شکست خورده، برای تسلط کامل بر جهان دارد که عدم اعتقاد به وجود خدا، کم رنگترین تبصره از قوانین آن است.

 

جمعیت و تعداد آتئیستها

در مورد تعداد آتئیستها، گزارشات ضد و نقیض زیادی موجود است که در بالاترین و بهترین حالت، مجموع اشخاص معتقد به این طرز فکر را، بر آن اساس، چیزی حدود یک میلیارد نفر در جهان برآورد می کنند. اما من کاملن معتقدم که  تعداد خداناباوران خیلی بیش از این تعداد و چیزی حدود سه میلیارد نفر است.


از آنجا که آمارگیری در میان ما ایرانیان و حتی در میان طبقه نخبگان ما با تحصیلات آکادمیک نیز چندان رواج ندارد، از تعداد حقیقی ایرانیان آتئیست سند قابل اعتنائی در دست نیست. اما من معتقدم که این گروه بشدت رو به رشد است و حتی اگر روزی تغییرات جدی سیاسی و دگرگونیهای لازم در ایران به وقوع بپیوندد، این روند رشد، تا مدتی، شدت بیشتری نیز بخود خواهد گرفت، اما بعد از چند سال پس از آن، این روند بحالت نزولی درخواهد آمد و به حداقل ممکن خواهد رسید.

 

آتئیسم در برخورد با جهان خارج از خود

پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان حدود سه سال است که با افراد آتئیست در یک میدان مناسبی از تبادل افکار قرار دارد. بر طبق تجربه ما از این افراد، آتئیستها معمولن برخوردی مودبانه دارند، مطالب و نقطه نظرات خود را در کمال ادب و احترام ابراز می دارند و نظر ما را جویا می شوند. این خود نمایانگر درجه تحصیلات و تربیت خوب اکثر آنهاست. به عقیده من، مطالبی که این افراد با ما در میان می گذارند، کاملن منطقی هستند و از ساختاری قوی برخوردار می باشند، طوری که به راحتی می توان با این افراد به یک تبادل اطلاعات سالم در محیطی علمی و بدون تنش نشست. کاری که انجام آن با تندروهای مذهبی تحت هیچ شرایطی امکان پذیر نیست.


تحقیقات من در مورد آتئیستهای دو کشور ایران و آلمان نشان می دهد که این افراد حداقل تاکنون در صدد ایجاد انجمنهای جدی آتئیستی برنیامده اند و یا لااقل در مدیا، چیزی در این مورد یافت نمی شود. این در حالی است که  تعداد آتئیستهای آلمان طبق داده های منابع مختلف از ۱۵٪ تا ۳۹٪ جمعیت کشورعنوان شده است.

با این حال من فکر می کنم برخی از ایرانیان تحصیل کرده اروپا و آمریکا، هم اکنون در صدد ایجاد چنین انجمنهایی هستند. [سند شماره یک]


در اینجا لازم می دانم به این امر اشاره کنم که آتئیستهای ایرانی  را می شود عمومن به سه دسته تقسیم نمود:


دسته اول:     افراد تحصیلکرده ای که در این مقوله اندیشده اند و از روی فهم و مطالعه، خود را آتئیست معرفی می کنند. این افراد همگی علم گرا می باشند و خود، دارای تحصیلات بالای آکادمیک نیز هستند.


دسته دوم:     افرادی که مقلد و دنباله رو هستند و از طرفی، بعلت تنفر از وقایع اسفباری که عده ای متعصب دینی، تحت نام خدا انجام می دهند، و دلزدگی از سختگیریهای بی مورد شریعت، و از طرف دیگر، چون خود این افراد دارای تحصیلات چشمگیر آکادمیک نمی باشند، بشدت تحت تأثیر سخنان این یا آن پروفسور دانشگاهی قرار گرفته، خود را آتئیست می دانند.


دسته سوم:     عموم خداناباوران را تشکیل می دهد که اصولن در این باره نیاندیشیده و نمی اندیشند، بلکه بسادگی به هیچ دین و مذهب و مسلک خداباورانه کشش ندارند و به هیچ کدام از مناسک مربوطه هم عمل نمی کنند. این افراد را بیشتر می توان اگنوستیک، با همان تعریفی که فوقن ارائه شد، دانست.

 

 


آتئیسم از دیدگاه پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان

ریشه یابی

در مطالعه ای عمیق در مورد مناسبات افراد با یکدیگر در جوامع بشری، از اعصار اولیه تا به امروز، به نظر می آید، این ایده از روزی که برای اولین  بار، اعتقاد و باور به خدا شکل گرفت، وجود داشته است.

برای مدلل نمودن این نظریه ناچار هستیم به مباحثی عمیق تر بپردازیم.

 

دو منبع ازلی انرژی

برای سهولت در کار و اجتناب از اتلاف وقت، چند پاراگراف از مقالاتی که قبلن در همین مورد تحت نام دوالیسم نوشته ام را در اینجا مورد استفاده قرار می دهم.


مقدمتن باید دانست که از نظر ما در جهان هستی، دو منبع انرژی وجود دارد :

     - منبع انرژی نورانی که ما در آن را در مقالات بخش علوم تلفیقی، انرژی الکترونی نام داده ایم.

     - منبع انرژی تاریک که ما آن را انرژی پوزیترونی نامیده ایم.


آنچه در همه پهنه هستی در همه کهکشانها، کائنات و طبقات، در حال تغییر و تبدیل و دگرگونی می باشد، بدون استثناء از اثرات ویژه ای برخوردار است  که مخلوطی از صفات منبع نور و تاریکی می باشند. این دو جهان در عرض یکدیگر قرار دارند و هیچکدام برتریی نسبت به دیگری ندارند، گرچه از دیدگاه 
انسان، تراوشات جهان تیرگی، بد، مضر و خطرناک تلقی می شوند، اما بدون وجود این تراوشات، هیچ حرکتی در هیچ جای وسعت هستی، صورت نمی پذیرد. به عبارت دیگر تضاد مایه حرکت می باشد.

 [منبع : «دوالیسم: جهان سایه روشن- قسمت اول»]


بررسی مسئله انرژی در 
جهان هستی، بر اساس گزارش استاد الهی از ایجاد خلقت، بر یک اصل تغییرناپذیر استوار است و این اصل آنست که:


     " مجموع انرژی جهان هستی از نقطه آغازین تا این ساعت و از این ساعت تا آخرین مرحله از انبساط جهان، از دو منبع کاملن متضاد سرچشمه می گیرد. این دو منبع در هر حال و وضعیتی، دائمن در مجاورت یکدیگر و در تضاد با یکدیگر فعال  می باشند."


ایجاد جهان هستی و بوجود آمدن هر نوع پدیده ای، حاصل تضاد مابین این دو نوع منبع انرژی می باشد که هر کدام دارای خصوصیتها و ایجاد کننده موجودات ویژه خود هستند. کوچکترین این ذرات، فرمیونها از جهان الکترونی و آنتی فرمیونها از جهان پوزیترونی می باشند.


      " انرژی مسلط بر جهان هستی، تقریبن طیفی مابین خاکستری روشن تا خاکستری تیره است".  ( ارتباطی با رنگهای طیف نور ندارد)


تبصره:


س "در هر کجای این جهان هستی که انرژی الکترونی غالب باشد، در جای دیگری از این جهان به همان اندازه انرژی پوزیترونی غالب است. دلیل آن اینکه، مجموع این دو انرژی باید ثابت و مقدار هر یک با دیگری یکسان بماند." س

[منبع: «دوالیسم: جهان سایه روشن- قسمت سوم. ظهور ویروس های ناشناخته - بخش اول »]

 

نتیجه ای که از مطالب فوق در مورد موضوع مورد بحث ما در این مقاله می توان گرفت آنکه:

از آنجا که تضاد مایه اصلی حرکت است، بروز هر دو ایده خداباورانه و آتئیسمی در جهان هستی، از طرف مبدا اصلی خلقت، مجاز دانسته شده است. این بدان مفهوم است که در مقابل اعتقاد خداباورانه، لازم است همیشه اعتقاد خداناباورانه نیز موجود باشد، زیرا همین تضاد در اعتقاد است که باعث پیشرفت روحی می شود.


با این حساب ، از دیدگاه ما، عقیده "اعتقاد به خدا"، دارای بارالکترونی و در مقابل، ایده "عدم اعتقاد به وجود خدا"، پوزیترونی ارزیابی می شود. اما این مطلقن بدان مفهوم نیست، فردی که دارای اعتقاد اول است نیز نورانی و آن دومی ظلمانی محسوب می شود. زیرا عملن می بینیم که اعمال و افکار و منش و رفتار اجتماعی بسیاری از خداناباوران از افراد جبهه مخالف، به مراتب بهتر و ارزنده تر است، چیزی که از دیدگاه ما عین خداپرستی می باشد. در مقابل، خداباوران بسیار زیادی یافت می شوند که مناطقی از جهان را تحت نام خدا به فساد و فحشاء و نتیجتن به نابودی کشیده اند، چیزی که از دیدگاه ما در دانشگاه سیرکمال مصداق عملی مخالفت با قوانی ازلی مبدا اصلی خلقت است.


منظور دقیق از آنچه گفته شد آن است که، تنها و تنها خود این یا آن ایده، بدون در نظر گرفتن یک شخص خاص، یک کد مغناطیسی مثبت یا منفی است که تحت شرایطی خاص، گریبانگیر این یا آن فرد می شود.

 

بروز یک نوع احساس در اَشکال مختلف

مقدمتن باید بگویم، از آنجا که در همه مذاهب، نام «خدا» بوسیله متعصبان و خشکه گرایانی که گرفتار به دگماتیسم منفی بوده و هستند، فجایع زیادی در جهان بوجود آمده است، این نام برای عده بسیار زیادی در جهان، دارای بار منفی شده و در اذهان اکثریت انسانها، چیزی جز خشونت، تجاوز به حقوق و پایمال نمودن اصول انسانی متبادر نمی سازد. از این رو این نام بشدت در در غبار تیرۀ ناشی از افکار و رفتار افراد یاد شده فوق فرو رفته است. بنابراین من همیشه ترجیح داده ام از نام «مبدا اصلی خلقت» بجای نام خدا استفاده کنم.

با این مقدمه، حال می توانیم به ادامه بحث بپردازیم:


از آنجا که اثرات آن مبدا اصلی خلقت، در درون هر انسان، اعم از آنکه خوب ، بد و یا بدترین فرد اجتماع باشد، وجود دارد، گرایش به آن مبدا، امریست غیر قابل اجتناب، زیرا همه انسانها، به دلیل وجود همان اثرات، در اعماق روح خود به دنبال یک حقیقت واحد می گردند اما بر اثر عنصر «ایده الکترونی» و «ایده پوزیترونی» که بحث آن رفت، این حقیقت جوئی اشکال مختلفی بخود می گیرد. مانند گرایش شدید به علم، هنر، موسیقی، طبیعت، کائنات و یا به مذاهب و فرقه ها و غیره.  [منبع: مقاله « خودیت واقعی یا بعد کوانتمی هر انسان بخش اول]

 

 در رابطه با روند رو به رشد آتئیسم، دلایلی که می شود به این امر مرتبط دانست به شرح زیر است:

          ۱ - عدم وجود توضیحاتی کامل و منطقی و مبتنی بر یافته های کنونی علم در مورد مبدا خلقت و نوع ارتباط او با جهان هستی، به ویژه با نوع انسان. ارائه تعاریفی کودکانه در مورد خلقت انسان و استقرار آن در زمین، از طرف مربیان دینی.


          ۲ - ساده تر بودن رد وجود خدا نسبت به پذیرش این اعتقاد. زیرا با رد مقوله خدا، خود را از بار روانی انبوهی از باید و نبایدها می رهانیم. به قول مولوی «چشم خود را بست و گفت خورشید مرد»


          ۳ - همراه شدن با مُد روز

                 این مورد را من فقط می توانم مختص ایرانیان بدانم، زیرا همانطور که به ویژه در سالهای دهه های شصت و هفتاد، ایده کمونیسم مُد روز و نماد روشنفکری شده بود، در این دوره نیز آتئیستم یک نوع روشنفکری، و اعتقاد به خدا، عقب ماندگی ذهنی محسوب می شود. با این وصف بدیهست که گرایش به این سمت، روز بروز  اوج بیشتری می گیرد، زیرا بسیاری از افراد، با توجه به فجایعی که به اسم دین و خدا در حال حاضر در کشور ما و منطقه، واقع می شود،  نمی خواهند عقب مانده تلقی شوند.


          ۴ - خشکه گرائی مذهبی و اعمال متعصبانه ناشی از دگماتیسم کور که هرجا و در هر زمان که توانسته، قبل از هر چیز، اندیشه آزاد را زیر پا لگدمال کرده است، آنهم با تاکید  بر این امر نادرست که " این خواست خداست!!! "


          ۵ - پیشرفتهای چشمگیر در تکنولوژی


          ۶ - تعاریف پر از ترس و وحشت از ارتکاب به گناه، توسط سردمداران ادیان. بدتر از آن، اینکه هر مسئله کوچک را گناه قلمداد می کنند و برای آن یک شکنجه بزرگ در جهان دیگر، که البته برای خود این راویان از مجهولات می باشد، در نظر می گیرند، آنهم از زبان خدا!!


          ۷ - برآورده نشدن دعاها و عدم وجود توضیحی قابل قبول و منطقی برای این پرسش که "چرا دعاهای ما شنیده نمی شود؟"


          ۸ - عدم وجود توضیحی معقول و منطقی برای تضادهایی مانند فقر و ثروت که در مناسبات اجتماعی به وفور به چشم می خورند و حس می شوند.


          ۹ - اتحاد همیشگی ادیان با حکومتهای قدرتمند و عمدتن ستمگر در طول تاریخ

 و مسلمن دلایلی دیگر

 

بطور خلاصه، آتئیسم زمانی بوجود آمد که عده ای اشخاص منطقی که ضمنن از تهدیدات دینی و مذهبی نیزهراسی بدل راه نمی دادند، در تعارض با خشکه گرایی و تعصبات کور مرتبط با تعاریفی نادرست و بسیار خرافی در مقوله الهیات، بخصوص در این دوره، الهیات اسلامی، به مبارزه پرداختند. اتفاقن من معتقد هستم که پدیده آتئیسم برای جهان ادیان بسیار مفید است، زیرا این تفکرات، در واقع مانند یک وزنه مناسب در مقابل دگماتیسم دینی و مذهبی عمل نموده آن را به چالش می کشد.

 

 

خشکه گرائی در آتئیسم

متأسفانه آئیستهای علم گرا نیز دچار دگماتیسم می باشند. این بدان معناست که این افراد علم را مطلقن در جایگاهی می بینند که قادر است به همه سوالات در همه زمینه ها پاسخ بدهد. یک مثال در این مورد، استقرار تلسکوپ جیمز وب[10] بوسیله ناسا[11] در نقطه ای از فضا به نام ال ۲[12] می باشد که ما گزارش مفصل آن را به زبان فارسی در سایت پژوهشکده در بخش علوم فضائی انتشار دادیم. این واقعه علمی، بسیاری از آتئیستهای مطلقن علم گرا که دارای بالاترین تحصیلات آکادمیک نیز می باشند را چنان دچار وجد نمود که ادعا کردند، با این تلسکوپ به زودی مسائل مربوط به بیگ بنگ و نحوه ایجاد خلقت، از جمله خلقت نوع انسان حل خواهد شد!.


به عقیده من، این نوع اظهار نظرات، مطلقن علمی تلقی نمی شوند و هیچ کدام از دانشمندان دست اندرکار این پروژه بزرگ که از ملیتهای مختلف هستند، چنین ادعایی را مطرح نکرده اند. برای اثبات آنچه گفته شد توجه بفرمائید به یکی از این اظهارات.


بیل نلسون[13] مدیرناسا می گوید ∶


     " وب، به خانه خوش آمدی! من به همه اعضای تیم، برای تلاش بسیارشان جهت اطمینان ازاینکه امروز وب، ایمن به نقطه ال ۲ رسید تبریک می گویم. ما یک قدم دیگر به کشف اسرار جهان نزدیک شدیم و تابستان امسال، من بی صبرانه در انتظار دیدن اولین تصاویر جدید از جهان هستم."   [منبع: گزارشات تکمیلی در مورد جیمز وب در سایت پژوهشکده]


همانطور که مشاهده می کنید مدیر ناسا موفقیت این پروژه را فقط یک قدم دیگر برای کشف اسرار می داند و این برخلاف آنچیزی می باشد که برخی از ایرانیان تحصیلکرده و آشنا با مسائل علمی از این دست، می پندارند.

دلیل چنین اظهار نظری از طرف بیل نلسون، آن است که او از ابعاد فضا که وسعت آن خارج از تصور انسان است و همینطور درجه پیشرفت تکنولوژی، در حال حاضر، بخوبی باخبر است و می داند که در بهترین حالت، در مقایسه با وسعت فضا، فقط می شود با جیمز وب بخش بسیار کوچکی از عمق آن را مورد مطالعه قرار داد.

 

یکی از معروفترین دانشمندانی که در زمره آتئیست ها قرار می گیرد، استفن هاوکینگ انگلیسی[14] می باشد که نه تنها وجود خدا را از اساس منتفی می دانست، بلکه عمیقن معتقد بود که در فضا حیات وجود ندارد و سیاره زمین تنها محلی است که در آن موجود زنده یافت می شود!    [ منبع: مقاله حیات در فضا- قسمت اول]


در این رابطه باید دانست که باور کلی و حاکم بر ناسا برخلاف تصورات هاوکینگ است و اعتقاد بر وجود موجودات هوشمند در فضا بقدری قوی و مستحکم است که تا بحال ناسا صدها میلیارد دلار خرج پروژه هایی برای ارتباط با موجودات فضائی کرده است.


بطور کلی می توان گفت:

          " مطلق گرائی مبتنی بر رد همه افکار دیگر، چه در جبهه خداباورها و چه در جبهه آتئیستها، مصداق کامل خشکه گرائی و تعصب کور است و در جهان خردگرائی به هیچ سمتی راه گشا نخواهد بود."

 

 

 نخبگان برجسته جهان و مقوله خداباوری

همه فرزانگان ایران مانند اوستانس و یونان باستان مانند تالس و همه دانشمندان طراز اول جهان که مسیر علم و دانش را تغییر داده اند و اکثر فلاسفه باستانی و معاصر و همه پدران بنیانگذار آمریکا که ساختار بزرگترین دمکراسی جهان را نیز مهندسی نموده اند، مانند جورج واشنگتن[ 15] و توماس جفرسون[16]، عمیقن به خدا باور داشته اند. آیا می توان گفت چنین مغزهای متفکری همه در اشتباه بوده اند؟


توماس جفرسون در یکی از نامه های خود می نویسد:


          " من در حضور خدا سوگند خورده‌ام که دشمن همیشگی هرگونه خودکامگی در اندیشه بشر باشم."


آلبرت اینشتین می گفت:

          "من به خدای اسپینوزا اعتقاد دارم. خدایی که دائمن و لحظه به لحظه خواست خود را به انسانها دیکته نمی کند و... ."   [ منبع: مجموعه گفتارهای ثبت شده از آلبرت اینشتین به زبان آلمانی]


دلیل آنکه از شخصی مانند آلبرت اینشتین مثال می آوریم آن است که وی نه تنها در محدوده علم، مرجع صحیحی برای مباحث خداباورانه است بلکه برای اکثر مطلق مردم جهان، چه عامی و چه نخبه، مورد احترام است، زیرا همگان او را به عنوان یک عقل برتر می شناسند (که البته من با این مسئله موافق نیستم) . بدیهیست که به هیچ وجه چنین فردی را  نمی توان به خرافه گرائی و یا عقب ماندگی ذهنی متهم نمود. 


از طرف دیگر می توان حداقل به دو فیزیک و ریاضی دان بزرگ، مانند دکارت [17] و نیوتن [18] اشاره نمود که تأثیرات تفکرات آنها بر جهان علم تا به این ساعت در مراکز آکادمیک، غیرقابل انکار است. این دو، هر کدام الهیات دان نیز بوده اند.
 


شستشوی مغزی

اصولن استمرار در ایجاد ترس و وحشت و یا القاء نظراتی خاص در افراد، در مورد انجام و یا عدم انجام هرکار و اقدامی، مصداق شستشوی مغزی و یا لااقل تأثیرگذاری بر روی روان اشخاص است. شستشوی مغزی، عملی است که تقریبن در همه نِحله های فکری به انجام می رسد تا از یک طرف مریدان بیشتری جذب شوند و از طرف دیگر نگاه مریدان فعلی از توجه به نظرات دیگر منحرف شود.


در آتئیسم از نوع ایرانی آن، از افراد تحصیلکرده این تفکرات بارها شنیده شده است که به عنوان یک توصیه به عموم مردم می گویند:


     " به سخنان خداباوران توجه نکنید، زیرا آنها با حرفهای خود شما را شستشوی مغزی می دهند!"


حال آنکه خود این اظهار نظر، مصداق کامل شستشوی مغزی می باشد.


تا چند سال پیش از این، برای همه افراد بشر، تنها دو امکان برای پذیرش و یا رد مقوله خدا وجود داشت. یا می بایست خدائی را می پذیرفتی که ادیان و مذاهب، آن را تعریف می کنند و یا بطور کلی و از اساس خدا را رد می کردی. اما در حال حاضر یک وجه سوم به این دو امکان اضافه شده است و آن مطالعه تعاریف و تفسیرات استاد نورعلی الهی از مقوله خدا و جهان هستی و پذیرش قلبی آن که بدون شستشوی مغزی و یا با اجبار کسب شده باشد، می باشد.


در این دوره، لازم است گروه خداباوران، آتئیستها و پژوهشگران دانشگاه سیرکمال استاد الهی که قادر است همه نِحله های فکری دو گروه قبل را پوشش دهد، اصول عقاید خود را ارائه داده و اجازه دهند، انسانها، آزادانه به هر کدام از این سه امکان که مایل هستند بگروند.

 

راه سوم

اسپینوزا [19] را می توان بدون شک، بعد از دکارت، تأثیرگذارترین فیلسوف اروپا بلکه جهان آن عصر دانست. روزگاری هگل [20] فیلسوفانی که پیرو اسپینوزا نبودند را از اصل و ریشه فیلسوف قلمداد نمی کرد و ژیل دلوز[21] او را شاهزاده ای در میان فلاسفه نام داده بود. شاید بتوان یکی از دلایل این دو اظهار نظر را در این امر مستتر دانست که وی برخلاف خشکه گرایان مسیحی، حقیقت را دست یافتنی می دانست و بر خلاف خاخام هایی که روزی همکیش او بودند، معتقد بود مطالب کتاب مقدس، ما را به حقیقت نمی رساند و این دقیقن همان اعتقادی است که آلبرت اینشتین در مورد مکانیک کوانتم داشت.        [ منبع: مروری مختصر بر دستاوردهای استاد الهی (۱۸۹۵ تا ۱۹۷۴ میلادی) ]


اعتقادات اسپینوزا در آن زمان بسیار جسورانه و رادیکال بود. او که خود در واقع به نوعی از مریدان فکری دکارت محسوب می شد، عقاید او در مورد ذهن و جسم را رد می کرد و بر او این ایراد را می گرفت که چگونه می توان فرمان ذهن به بدن برای حرکت را با توصیفات دکارت ممکن تلقی نمود.  


ارتباط خدا، ذهن و جسم و مکانیسم تعامل آنها با یکدیگر، معضلی بوده است که ذهن همه فلاسفه و دانشمندان را بخود مشغول داشته است و هر کدام سعی کرده اند گره ای از این بند هزار گره بگشایند. قطعن  برخی از آنها مانند دکارت و اسپینوزا نقطه نظرات منطقی و جالب توجهی را نیز در این ارتباط ارائه داده اند، اما در هر حال تا ظهور استاد الهی، این راز، سر به مُهر مانده بود.


استاد الهی با ارائه نقطه نظرات خود، همه قطعات گمشده پازل را یافته و برجای اصلی خود نهاد و بدین شکل، در یک نمای کامل و کلی، جهان برای اولین بار با  راز آفرینش و نحوه ایجاد خلقت و منطق و علمی که در آن نهفته است، آشنا شد. در واقع آنچه رخ داد، آن است که حقایقی که همه فلاسفه و دانشمندان بدنبال آن بودند، بدست آمد.


در این عصر، ما می گوئیم، اگر مانند یک جوینده حقیقی دانش، به مطالعه و بررسی کامل، صادقانه و بدون پیش فرض، آثار استاد الهی و علوم تلفیقی که بر اساس آموزش های او طراحی شده و بخش قابل توجهی از آن،  به شش زبان در اختیار همگان قرار گرفته است، نپردازید، نمی توان شما را محقق و پژوهشگر تلقی نمود. زیرا در زمان حاضر، این یک گفتمان غالب است که نه تنها هیچ دین، مذهب، آئین، مسلک و مرامی ، چه از نوع خداباورانه و چه از نوع آتئیستی و کمونیستی آن را رد نمی کند، بلکه مانند یک چتر مستحکم، همه افکار موجود در جهان را اقناع نموده، پوشش می دهد. در نتیجه، در این دوره، چیزی به عنوان «کسی نمی داند»، «کسی نگفته است»، «کسی خبری نیاورده»، محلی از اِعراب ندارد.


با در نظر گرفتن آنچه گفته شد، آتئیسم، به عنوان یک تفکر رایج، نمی تواند از بار مسئولیت حقیقت طلبی، که اصولن باید در خردگرائی ریشه داشته باشد، شانه خالی کند. در غیر اینصورت این امر، مانند آن است که قطعات زباله را به زیر فرش جاروب کنیم، دست خود را بتکانیم و با لبخندی ناشی از رضایت خاطر بگوئیم "خب! همه جا تمیز شد". در این مثال، قطعات زباله، سئوالاتی می باشند که در این ارتباط همیشه مطرح بوده اند.

 


متافیزیک

در انتها باید بگویم ، گذشته از اینکه در دانشگاه ها چه تعریفی برای این کلمه ارائه داده اند،  تعریف ما از متافیزیک چنین است:


     " بخشی از علم کل و ازلی ، که هنوز بوسیله مراکز آکادمیک، شناخته، تأیید و یا تکذیب نشده است. "


یک مثال در این مورد، قطع تنفس تا چندین ساعت توسط جوکیان هندی می باشد که بوسیله دانشمندان، بارها در آزمایشگاه های مناسب بررسی شده است و نتیجه علمی از آن بدست نیامده است. تنها چیزی که با دستگاه های تخصصی علمی مورد تأیید قرار گرفته است، همان قطع تنفس چند ساعته است که از نظرعلمی باید حتمن به مرگ بیانجامد. 


قدرت تغییر در اشیاء با تمرکز بر روی آن نیز یکی دیگر از مسائلی می باشد که گرچه بروز آن از نظر علمی ثبت شده است، اما چون در جهان علوم آکادمیک توضیحی در این مورد وجود ندارد، در محدوده متافیزیک قرار گرفته است.


ظهور کودکان نابغه، به ویژه در دنیای موسیقی را نیز می توان به عنوان مثالی دیگر در این راستا ارائه نمود.

 

نتیجه آنکه اگر مطلبی عنوان شود که هنوز مورد تأیید علم قرار نگرفته و یا اصولن علم از وجود این نظریه آگاهی ندارد، دلیل بر عدم صحت آن تز نمی باشد.

 


 نکته آخرآنکه:

در هر حال به عقیده من، پررنگ شدن  مقوله  آتئیسم، بطور فورانی در این دوره، یک ضرورت اجتناب ناپذیر است. زیرا از طرفی ما در زمانی قرار داریم که نظم کهن در تمدن حاضر بسر آمده و به همراه آن، تاریخ مصرف مذاهب نیز به انتها رسیده است، و از طرف دیگر،هنوز قوانین تدوین شده برای نظم نوین جهان، در این سیاره زیبای آبی رنگ، مستقر نشده است. از اینرو این وضعیت، ما را در یک خلاء نسبی فکری در اجتماعات بشدت تهی شده از احساسات و عواطف طبیعی، قرار داده است. اما به تدریج با استقرار قوانین نوین که با پیشرفت جهشی علم همراه خواهد بود، این معضلات نیز حل خواهد شد و همه افراد بشر از آن راضی خواهند بود.      [منبع: قوانین نظم نوین جهان]


در انتها از دوستان عزیز تقاضا می شود، نقطه نظرات و سوالات خود را بطور مختصر، فقط  در حد چند سطر، برای ما ارسال نمایند.


با تشکر از حوصله شما در مطالعه این مقاله



تحقیق و پژوهش:  فرامرز تابش

29.01.2022

منابع:

توجه شود به زیرنویسها. بخش بزرگی از منابع، در متن ارائه شده است.


کد مقاله در آرشیو پژوهشکده اندیشه آنلاین آلمان:

foa tgsti_ Hjmdsl


 

زیرنویس ها

 

[1] Atheismus

[2] Monotheismus اعتقاد به تنها یک خدا

[3] Deismus

«آموزه خدا»، یک جهانبینی دینی است که بر اساس آن تنها دلایل می توانند برای مشروعیت بخشیدن به مقوله های الهیاتی خدمت کنند. در معنای محدود می توان گفت: دئیست ها کسانی هستند که الوهیت را به عنوان «منشأ همه موجودات» می پذیرند، اما دخالت عینی الهی را «غیرقابل توجیه» می دانند.در معنای وسیع‌تر، دئیسم به عنوان جریان باور آزاداندیشی در عصر روشنگری دیده می‌شود.

[منبع اول]

Peter Knauer: Der Glaube kommt vom Hören. Ökumenische Fundamentaltheologie, Styria, Graz/Wien/Köln 1978, S. 49 ff.

 

[4] Theismus

این طرز فکر، خداوند را خالق جهان می داند که آن را نیز حفظ می کند و به گونه ای هدایت گرانه در آن دخالت می کند. این امر این جهانبینی را از دئیسم متمایز می کند که هر گونه دخالت خدا را در جهان انکار می کند.

منبع: relilex.de

[5] Polytheismus اعتقاد به وجود خدایان متعدد 

[6] Agnostizismus

[7] Thomas Henry Huxley

[8] Ludwig Andreas Feuerbach فیلسوف آلمانی 

[9] A-theismus

[10] James Webb

[11] NASA :National Aeronautics and Space Administration

[12] L2

[13] Bill Nelson

[14] Stephen Hawking

فیزیکدان، کیهان‌شناس و نویسندهٔ انگلیسی بود که برای مدتی نیز مدیرت تحقیقات مرکز کیهان‌شناسی نظری دانشگاه کمبریج را بر عهده داشت. هاوکینگ عضو جامعهٔ سلطنتی هنر و عضو ثابت جامعهٔ اسقفان دانشمند بود. وی در سال ۲۰۰۹ مدال آزادی ریاست جمهوری آمریکا را دریافت داشت.

[ 15] George Washington اولین رئیس جمهور آمریکا

[16] Thomas Jefferson از پدران بنیانگذار و سومین رئیس جمهور و اصلی ترین مؤلف اعلامیه استقلال آمریکا 

[17] René Descartes ریاضیدان، فیلسوف و الهیات دان فرانسوی

 [18] Sir Isaac Newtonفیزیکدان، ریاضیدان، اخترشناس و الهیات دان بریتانیایی

[19] Baruch de Spinozaفیلسوف سرشناس هلندی با اصلیت پرتغالی

[20] Georg Wilhelm Friedrich Hegel فیلسوف سرشناس آلمانی

[21] Gilles Deleuze فیلسوف معاصر فرانسوی 

 [سند شماره یک]

 Forschungsgruppe Weltanschauungen in Deutschland (fowid)

[سند شماره دو]

Atheisterey. In: Johann Heinrich Zedler: Grosses vollständiges Universal-Lexicon Aller Wissenschafften und Künste. Band 2, Leipzig 1732, Sp. 2016–2025.



 فایل صوتی برای نابینایان


 

 مقاله در یوتیوب